جدول جو
جدول جو

معنی از بنا - جستجوی لغت در جدول جو

از بنا
دوباره، گشنیز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از از قضا
تصویر از قضا
به طور پیش بینی نشده، قضارا، اتفاقاً، برای مثال از قضا خورد دم در به زمین / واندکی سوده شد او را آرنگ (ایرج میرزا - ۱۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از از بنه
تصویر از بنه
ازبن، از بیخ، از ریشه، از اصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از از بن
تصویر از بن
از ریشه، از بیخ، از اصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از از آنک
تصویر از آنک
از آنکه، از آن جهت که، به علت آنکه، زیراکه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ قُ)
موضعی است در قول اخطل:
أزب ﱡ الحاجبین بعوف سوء
من النفر الذین بازقبان.
و مراد او ((ازقباذ)) بوده، برای استقامت بیت ذال را به نون تبدیل کرده است، چه قصیده نونیه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
از بر. (جهانگیری) (برهان). حفظ. (آنندراج) :
یک دم بمراعات دلم گرم نداری
یک ذره مرا رحمت و آزرم نداری
از مصحف تندی و درشتی نه همانا
یک سوره برآید که تو از برم نداری.
فتوحی مروزی.
اگر خود هفت سبع از برم خوانی
چو آشفتی الف بی تی ندانی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
از بیخ. ازریشه. از اصل، فشردن آنچه در جراحت بود تا آنکه بچسبد پوست آن و خشک گردد خون بر آن، دارو کردن تا به شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از بن. از اصل.
- از بیخ افتادن و از بیخ برکنده شدن، انقعاث. انقعاف. انقعار. انجعاف. تقرب. (منتهی الارب).
- از بیخ برانداختن و از بیخ برکندن و برکشیدن و برآوردن، از بن برآوردن. (آنندراج). قلع. اقتلاع. اباحه. اسحات. اقتیاض. اقتتات. الحاف. تقریب. (منتهی الارب). رجوع به ترکیب از بن برآوردن و از بن برکندن ذیل از بن شود.
- ازبیخ برکنده،مستأصل.
- از بیخ عرب شدن، استنکاف کردن. انکار. حاشا کردن. تکذیب کردن. منکر شدن به تمام، سبب زندگانی یا سبب فراخی عیش و افزونی آن. (منتهی الارب) ، آنچه از نورد و سنگ و چرم و بوریای خرما که برای حفاظت حوض یا چاه باشد یا محل ریختن آب در حوض. (منتهی الارب). آنجا که آب در حوض رود. (مهذب الاسماء) ، قرن. اقران: فلان ازاء فلان، اذا کان قرناً له یقاومه. هم ازاؤهم، یعنی آنها اقران ایشانند، ازاء حرب، مقیم در جنگ، ازاء مال، نگهبان شتران. (منتهی الارب) ، در ازاء، بجای . عوض . بدل
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از بر. (جهانگیری) (برهان). بیاد گرفتن و حفظ. (برهان) (آنندراج).
- از بیر کردن، از بر کردن. (آنندراج) :
با عطارد بسرخامه سخن داند گفت
هر دبیری که بدیوان کند آنرا تقریر
از پی رسم درآموختن نامه کنند
نامۀ خواجه، بزرگان و دبیران از بیر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ اُ دَ)
اتفاقاً. قضا را: از قضا روزی دو صیاد بر آن آبگیر گذشتند. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ بَ)
موضعی در مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 119 بخش انگلیسی به نقل از ظهیرالدین مرعشی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
من ثم ّ.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مخفف از آنکه. زیرا که. بعلت آنکه:
بی زر و سیمی ای برادر از آنک
شوخ چشمیت نیست چون عبهر.
سنائی
لغت نامه دهخدا
تصویری از راز بان
تصویر راز بان
نگهدارنده راز، سر نگهدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از بنه
تصویر از بنه
اص از اصل از بن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از آنجا
تصویر از آنجا
برای آن، بدآن جهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از قضا
تصویر از قضا
اتفاقا، قضا را، از قضا روزی گویند
فرهنگ لغت هوشیار
برای به جهت بسبب. توضیح این کلمه زم اضافه است: از برای تو این کار را کردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از برم
تصویر از برم
از بر، از حفظ: (از مصحف تندی درشتی نه همانا یک سوره بر آید که تواز برم نداری) (فتوحی مروزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از بهر
تصویر از بهر
موجب و سبب و غرض: (و هیچ کاری نباشد و هیچ از بهری نباشد و آن از بهر محبوبست) (معرف بها ولد)، برای بخاطر (و گاه با (را) بکار میرود) : (رسم ناخفتن به روز است و من از بهر ترا بی سن باشم همه شب روز باشم با وسن) (منوچهری) (از بهر برزیگری را) (ترجمه تفسیر طبری ج 1 ص 46) (از بهر تصحیح اعتقاد اهل ایمان را) (کشف اسرار ج 1 ص 47) توضیح این کلمه زم اضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از بیخ
تصویر از بیخ
ازبن ازاصل از بنیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از بن
تصویر از بن
از ریشه از پایه از اساس از اصل، اص هیچ: (همی دید کش فر و برز شهی است و لیکن ندانستش ازبن که کیست) (اسدی) یا ازبک دندان. از بن گوش بطوع و رغبت بجد. یا ازبک گوش. کمال اطاعت و بندگی و خدمتکاری از ته دل و مکنون خاطر از بن دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از قضا
تصویر از قضا
((اَ. قَ))
اتفاقاً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از از آنش
تصویر از آنش
مالکیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از از برای
تصویر از برای
به دلیل، به علت، به خاطر
فرهنگ واژه فارسی سره
کنایه از افراد لاغر، ساقه ی خشک برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
ابنی، بن قل، زیرآبی، شنای زیرآب
فرهنگ گویش مازندرانی
آب بند، بند، سد کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
از قلاع قدیمی در رامسر که به احتمال مارکوه امروزی است
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در نور
فرهنگ گویش مازندرانی
دهکده ای از ناحیه گیلخواران قائمشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان گلی جان قشلاقی تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
شاید، ممکن است
فرهنگ گویش مازندرانی
پای بند، بند و کتل
فرهنگ گویش مازندرانی